سومین سالگرد عقد من و بابایی
سلام مامانی دیگه اومدنای من همش شده عجله ای !!! ببخشید عزیز دلم سرم خیلی شلوغ شده . یه خبر : دیروز سالروز عقد من و بابا بود . سه سال گذشت . سه سال گذشت از روزی که خطبه ی عقد بینمون جاری شد و زن و شوهر شدیم . یادش به خیر این روز رو عاشقانه به بابایی مهربونت تبریک میگم و امیدوارم هر روز از روز قبل بیشتر احساس خوشبختی کنیم . شب قبلش میخواستم برای بابا یه هدیه بخرم . میدونستم برای تو ماشینش هندزفری لازم داره اما خودم نمیتونستم برم بگیرم . شب که بابا اومد بهش گفتم بریم بگیریم و اونم فهمید واسه چی میخوام . حالا نمیدونم خودشم یادش بود یا نه . اما فکر کنم یادش نبود ! خب اونم سرش شلوغه دیگه ... در این مورد زیادم ازش ت...